زیــباتـریـن اشــــعـار

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۹۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

 

خوشم با شمیم بهاری که نیست 

غباری که هست و سواری که نیست


به دنبال این ردّ خون آمدم

 پی دانه های اناری که نیست


مگردید بیهوده ای همرهان

 به دنبال آیینه داری که نیست


به کف سنگ دارم ولی می دوم

 پی شیشه های قطاری که نیست


تهمتن منم تیر گر می زنم

 به چشمان اسفندیاری که نیست


دو فصل است تقویم دلتنگی ام

 خزانی که هست و بهاری که نیست ...


سعید بیابانکی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۳۹



تا به کی باید رفت 

از دیاری به دیار دیگر 

نتوانم ، نتوانم جستن 

هر زمان عشقی و یاری دیگر 

کاش ما آن دو پرستو بودیم 

که همه عمر سفر می کردیم 

از بهاری به بهاری دیگر

آه ، اکنون دیریست 

که فرو ریخته در من ، گویی ، 

تیره آواری از ابر گران 

چو می آمیزم ، با بوسهٔ تو 

روی لبهایم ، می پندارم 

می سپارد جان ، عطری گذران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۳۷



آن روزها رفتند 

آن روزهای خوب

آن روزهای سالم  سرشار

آن آسمان های پر از پولک

آن شاخساران پر از گیلاس 

آن خانه های تکیه داده در حفاظ سبز پیچکها

 به یکدیگر 

آن بام های بادبادکهای بازیگوش

آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها 

آن روزها رفتند 

آن روزهایی کز شکاف پلکهای من 

آوازهایم ، چون حبابی از هوا لبریز ، می جوشید

چشمم به روی هر چه می لغزید ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۳۶

گفتند: نگذر از غرورت، کار خوبی نیست

باید خودت فهمیده باشی یار خوبی نیست

 

گفتند: هرگز لشگرت را دست او نسپار

این خائنِ بالفطره پرچم دار خوبی نیست    !

 

سیگار و تو، هردو برای من ضرر دارید

تو بدتری،هرچند این معیار خوبی نیست    !

 

ترک تو و درک جماعت کار دشواری ست

تکرار تنهایی ولی تکرار خوبی نیست   ...

 

آزادی از تو، انحصار واقعی از من

بازیّ شیرینی ست، استعمار خوبی نیست

 

از هر سه مردِ بینِ بیست و پنج تا سی سال

هر سه اسیر چشم تو... آمار خوبی نیست!

 

دیوار ما از خشتِ اوّل کج نبود، اما

این عشق پیر لعنتی معمار خوبی نیست

 

دیوارِ من ، دیوارِ تو ، دیوارِ ما ... ، افسوس...

دیوارِ حاشا خوبِ من، دیوار خوبی نیست

 

آرام بالا رفتی و از چشمم افتادی 

من باختم؛هرچند این اقرار خوبی نیست!

 

امید صباغ نو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۱۵

جادوی چشم های تو را دختری نداشت

جادوی چشم های تو را دیگری نداشت


می خواستم وجود تو را شاعری کنم

این کار احتیاج به خوش باوری نداشت


آتش زدی به زندگیِ مردِ آذری

تقویم قبلِ آمدن ات «آذر»ی نداشت


در چشم هات معجزه بیداد می کند

باید چگونه دعویِ پیغمبری نداشت؟!


یک شهر در به در شده است از حضورِ تو

یوسف هم اینقَدَر، به خدا مشتری نداشت


بر «تختِ» خود بخواب و به «جمشید»ها بگو

این مرد قصدِ غارت و اسکندری نداشت


وقتی که رفت، جنسِ دلش را شناختم

او یک فرشته بود، اگرچه پری نداشت...


امید صباغ نو


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۵۴



تو که می‌دانی ، همه ندانند ، لااقل تو که می‌دانی

من می‌توانم از طنین یکی ترانة ساده

گریه بچینم

من شاعرترینم


تو که می‌دانی ، همه ندانند ، لااقل تو که می‌دانی

من می‌توانم از اندامِ استعاره ، حتی

پیراهنی برای

بابونه و ارغنون بدوزم

من شاعرترینم


تو که می‌دانی ، همه ندانند ، لااقل تو که می‌دانی

من می‌توانم از آوای مبهم واژه

سطوری از دفاتر دریا بیاورم

من شاعرترینم


اما همه نمی‌دانند

اما زبان ستاره ، همین گفت‌وگوی کوچه و آدمی‌ست

اما زبان سادة ما ، همین تکلم یقین و یگانگی‌ست

مگر زلالی آب از برهنگی باران نیست ؟

تو که می‌دانی ، بیا کمی شبیه باران باشیم


سید علی صالحی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۵۲



راستی هیچ می‌دانی من در غیبت پر سوال تو

چقدر ترانه سرودم

چقدر ستاره نشاندم

چقدر نامه نوشتم

که حتی یکی خط ساده هم به مقصد نرسید ؟

رسید ، اما وقتی

که دیگر هیچ کسی در خاموشی خانه

خواب بازآمدن مسافر خویش را نمی‌دید


سید علی صالحی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۵۱


گاهی آنقدر بدم می آید

که حس میکنم باید رفت

باید از این جماعت پُرگو گریخت

واقعا می گویم

گاهی دلم می خواهد بگریزم از اینجا

حتی از اسمم ، از اشاره ، از حروف

ازاین جهانِ بی جهت که میا 

که مگو ، که مپرس

گاهی دلم می خواهد

بگذارم بروم بی هر چه آشنا

گوشه ی دوری گمنام

حوالی جایی بی اسم

بعد بی هیچ گذشته ای

به یاد نیارم از کجا آمده

کیستم

اینجا چه می کنم

بعد بی هیچ امروزی

به یاد نیاورم که فرقی هست

فاصله ای هست

فردایی هست

گاهی واقعا خیال می کنم

روی دست خدا مانده ام

خسته اش کرده ام

راهی نیست

باید چمدانم را ببندم

راه بیفتم بروم

ومی روم

اما به درگاه نرسیده از خود می پرسم

کجا ؟

کجا را دارم ، کجا بروم ؟


سید علی صالحی



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۵۰


چه گویمت؟ که تو خود با خبر ز حال منی

چو جان، ‌نهان شده در جسم پر ملال منی


چنین که می‌گذری تلخ بر من، از سر قهر

گمان برم که غم‌انگیز ماه و سال منی


خموش و گوشه نشینم، مگر نگاه توام

لطیف و دور گریزی، مگر خیال منی ...؟


سیمین بهبهانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۴۸


یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم

هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم


از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین

صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم


در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری

از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم


بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم

چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم


گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود

گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم


هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای

رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم


چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از احوال من

منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم


سیمین بهبهانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۴۷