زیــباتـریـن اشــــعـار

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۴ مطلب با موضوع «حمید مصدق» ثبت شده است



ای مهربانتر از من

با من

در دستهای تو

آیا کدام رمز بشارت نهفته بود ؟

کز من دریغ کردی

تنها

تویی

مثل پرنده های بهاری در آفتاب

مثل زلال قطره باران صبحدم

مثل نسیم سرد سحر

مثل سحر آب

آواز مهربانی تو با من

در کوچه باغهای محبت

مثل شکوفه های سپید سیب

ایثار سادگی است

افسوس 

آیا چه کس تو را

از مهربان شدن با من

مایوس می کند؟


حمید مصدق

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۰۰


امشب خیال بی خبر از من

                       رفته است تا کجا؟!

آیا کدام جای،

                 ندانم

اطراق کرده است

چشم انتظار مانده ام امشب

                            که بی من،او

رو بر کدام سوی نهاده ست

از نیمه هم گذشته شب

                        اما خیال من

گویا خیال آمدنش نیست

در دم دمای صبح

دیدم خیال،

              خرم و خندان ز ره رسید

پرسیدمش که،

                  رفته کجا؟

پاسخی نگفت

هرچند می نهفت

                  رازی نگفتنی را،اما

دیدم

در دیده نقش روی تو را داشت

بوییدمش

             شگفت!

                         بوی تو را داشت...!


حمید مصدق

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۰۰



در شبان غم تنهایی خویش

عابد چشم سخنگوی توام

من در این تاریکی

من در این تیره شب جانفرسا

زائر ظلمت گیسوی توام

گیسوان تو پریشانتر از اندیشه من

گیسوان تو شب بی پایان

جنگل عطرآلود

شکن گیسوی تو

موج دریای خیال

کاش با زورق اندیشه شبی

از شط گیسوی مواج تو من

بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم

کاش بر این شط مواج سیاه

همه عمر سفر می کردم

من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور

گیسوان تو در اندیشه من

گرم رقصی موزون

کاشکی پنجه من

در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست

چشم من چشمه ی زاینده ی اشک

گونه ام بستر رود

کاشکی همچو حبابی بر آب

در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود

شب تهی از مهتاب

شب تهی از اختر


ابر خاکستری بی باران پوشانده

آسمان را یکسر...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۲۱



تو به من خندیدی 

و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه

سیب را دزدیدم 

باغبان از پی من تند دوید 

سیب را دست تو دید 

غضب آلود به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک 

و تو رفتی

و هنوز ... 

سال هاست که در گوش من آرام آرام 

خش خش گام تو تکرار کنان

می دهد آزارم

ومن اندیشه کنان٬ غرق این پندارم 

که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت ؟!!!


حمید مصدق

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۱۹