زیــباتـریـن اشــــعـار

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

اینک این من : سر به سودای پریشانی نهاده

داغ نامت را نشان کرده  ، به پیشانی نهاده


گریه ام را می خورم زیرا که می ترسم ز باران

مثل برجی خسته ، برجی رو به ویرانی نهاده


از هراس گم شدن در گیسویت با دل چه گویم؟

با دل -این گستاخ پا در راه ظلمانی نهاده -


تا که بیدارش کند کی؟بخت من اکنون که خوابست

سر به بالین شبی تاریک وطولانی نهاده


ذره ذره می روم تحلیل سنگ ساحلم من

خویش را در معرض امواج طوفانی نهاده


شاعرم من یا تو ؟ ای چشمان تو امضای خود را

پای هر یک زین غزل های سلیمانی نهاده


حسین منزوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۰۰

گفتم:«بدوم تا تو همه فاصله ها را»

تا زودتر از واقعه گویم گله ها را


چون آینه پیش تو نشستم که ببینی

در من اثر سخت ترین زلزله ها را


پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست

از بس که گره زد به گره حوصله ها را


ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم

وقت است بنوشیم از این پس بله ها را


بگذار ببینیم بر این جغد نشسته

یک بار دگر پر زدن چلچله ها را


یک بار هم ای عشق من از عقل میندیش

بگذار که دل حل بکند مسئله ها را...


محمد علی بهمنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۳۵


دل خوشم با غزلی تازه، همینم کافی است

تو مرا باز رساندی به یقینم، کافیست 


قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو

گاه گاهی که کنارت بنشینم ، کافیست


گله ای نیست، من و فاصله ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم، کافیست


من همین قدر که با حال و هوایت-گهگاه-

برگی از باغچه ی شعر بچینم، کافیست


فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز

که همین شوق مرا، خوبترینم!کافیست


محمد علی بهمنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۰۰


از خانه بیرون می زنم اما کجا امشب !

شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب


پشت ستون سایه ها روی درخت شب

می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب


می دانم آری نیستی اما نمی دانم

-بیهوده می گردم به دنبالت چرا امشب ؟


هر شب تو را بی جست و جو می یافتم اما

نگذاشت بی خوابی ، به دست آرم تو را امشب

 

ها ... سایه ای دیدم ! شبیه ات نیست اما حیف !

ای کاش می دیدم به چشمانم خطا امشب


هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز

حتی ز برگی هم نمی آید صدا امشب


امشب ز پشت ابر ها بیرون نیامد ماه

بشکن قرق را ماه من ، بیرون بیا امشب

 

گشتم تمام کوچه ها را ، یک نفس هم نیست

شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب


طاقت نمی آرم تو که می دانی از دیشب

باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب


ای ماجرای شعر و شب های جنون من

آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب ؟


محمد علی بهمنی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۰:۰۰

لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد*

عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد


می شد بدانم که اینکه خط سر نوشت من

از دفتـــــر کــــدام شب بستــــه وام شد ؟


اول دلــم فراق تو را سرسری گرفت

و آن زخم کوچک دلم آخر جذام شد


شعر من از قبیله خونست خون من ،

فـــــواره از دلــــم زد و آمد کلام شد


ما خون تازه در تن عشقیم و عشق را

شعر من و شکوه تو ، رمز الدوام شد


بعد از تو باز عاشقـی و باز ... آه نه !

این داستان به نام تو اینجا تمام شد


حسین منزوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۵:۳۴

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود

و مـاه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود


پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود


گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظــه دیـــدارت

شروع وسوسه‌ای در من، به نام دیدن و چیدن بود


من و تو آن دو خطیـم آری، موازیــان به ناچاری

که هردو باورمان ز آغـاز، به یکدگــر نرسیدن بود


اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا

بهار در گل شیپـوری، مدام گرم دمیدن بود


شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من

فریبکــار دغل‌پیشه، بهانه ‌اش نشنیـدن بود


چه سرنوشـت غم‌انگیزی، که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می‌بافت، ولی به فکر پریدن بود

 

حسین منزوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۴:۳۲

مجال خلوتی پیدا شود از حرف لبریزم

منی که در خودم عمریست اشک و بغض میریزم

 

شبیه کودکی در حسرت یک "بستنی چوبی"

-که میبیند به دست این و آن- با خود گلآویزم

 

اگر شاعر نمی بودم دلم می خواست برگردم

گلوبندی شوم از گردنت خود را بیآویزم!

 

نمی ارزد به حسرت خوردن و افسوس فرداها

اگر یک لحظه امروز از تماشایت بپرهیزم


حسین زحمتکش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۳۱

مبر پای قمار عشق ای دل-باز- هستت را

ندارم بیش از این تاب تماشای شکستت را

 

مشو مبهوت گیسویی که سر رفته است از ایوان

که ویران میکند این "نقش ایوان" "پای بست" ات را 

 

همیشه گریه راه التیام زخمهایت نیست

کدامین آب خواهد شست داغ پشت دستت را؟!

 

تو خار چشم بودی قلعه ی یک عمر پا برجا

که حالا شهر دارد جشن میگیرد نشستت را

 

تو دل بستی به معشوقی که خود معشوقها دارد

رها کن ای دل غافل خدای بت پرستت را...


حسین زحمتکش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۳۰

گفتی تو را "ببخشم" و از عشق بگذرم...

رد میشوم ولی نه!محالست" بگذرم "!

 

آنقدر گرد "کینه" به جانم نشسته است

دیگر برای آینه سخت است باورم

 

آن اشکها که ریخته ام پای تو شدست

آبی که سالهاست گذشته است از سرم...

 

هر لحظه بی تو بودن من، سالها گذشت

من از تمام مردم دنیا مسن ترم...

 

گه گاه می روم به سر قبر مادرت...

"گفتی: رها نمیکنم ات... جان مادرم..."


حسین زحمتکش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۵۵

به تو خو کرده ام، مانند "سربازی" به "سربندش"

تو معروفی به دل کندن... مونالیزا به لبخندش

 

تو تا وقتی مرا سربار می بینی، نمی بینی-

-درخت میوه را پرُبار خواهد کرد پیوندش!

 

به تو تقدیم کردم از همان اول، دلت را زد...

بهای شعر هایم را بپرس از آرزومندش!

 

به دنیا اعتباری نیست، این حاجی بازاری

نه قولش قول خواهد شد نه پا برجاست سوگندش

 

گریزی نیست جز راه آمدن با مردم پابند

همیشه کفش تقدیرش گره خوردست با بندش

 

به غیر از رفتنت چیزی اگر هم بوده، یادم نیست

چنان شعری که میماند به خاطر آخرین بندش

 

چه حالی داشتم با رفتنت؟ "سربسته" می گویم

شبیه حال مردی شاهد اعدام فرزندش...


حسین زحمتکش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۲۸