زیــباتـریـن اشــــعـار

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

کشوری را فتح اگر کردی اسیران را نکش  !

ارتش از هم گرچه می پاشی امیران را نکش!

 

جنگلی را گر به آتش می کشی دستت درست!

در میان دشت دیگر بچه شیران را نکش!

 

ما که هرکاری که می گویی برایت می کنیم!

بعد از انجام فرامینت اجیران را نکش!

 

کی کسی کاری به کار گوشه گیران داشته ست؟

خواهشی دارم که لطفاً گوشه گیران را نکش!

 

هرچه می خواهی تو با مغز جوانان می کنی!

دست کم لطفی کن و مِن بعد پیران را نکش!

 

هرچه سر پایین می اندازم نگاهت با من است!

اینچنین با بی حیایی سربزیران را نکش!


اصغر عظیمی مهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۵:۲۴

درد من این روزها از جنس دردی دیگر است

کوچه ات بی من مسیر کوچه گردی دیگر است

 

راه آن راه است و کفش آن کفش و پا آن پا ولی –

رهنورد این بار اما رهنوردی دیگر است

 

فرق ما در " آنچه بودیم" است با " آنچه شدیم"

تو همان زن هستی و این مرد ‘ مردی دیگر است!

 

نقشه ی گنجی که من میخواستم پیش تو نیست!

ظاهرا در سینه ی دریانوردی دیگر است

 

چشمهایت را که بستی با خودم گفتم : جهان –

باز هم در آستان جنگ سردی دیگر است

 

در درونم جنگجویی از نفس افتاده ، باز -

با وجود این به دنبال نبردی دیگر است

 

وقت خوشحالی ندارم! زندگی من فقط –

داغ روی داغ و دردی روی دردی دیگر است


اصغر عظیمی مهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۵:۲۳

رودی که می خشکد در او ســـــودای طغیان نیست

دور از تــو حتــی گریـــه کردن کاری آسان نیست

 

دارم بــــه دوری از تــــو عــادت می کنــــــم کم کم

هــر کـس به دردی خــو کند در فکر درمان نیست

 

وقتـــی عزیــــزی نـیـسـت تـــا بـــاشد خـــریـــدارت

فرقی میان قصـــر مصــــر و چاه کنـعــــــان نیست

 

مانده ست بــــــر دیـــــوار قاب عکس تــــو هر چند

تنـــــدیسی از آقامحـمـــدخــان بـــه کـــرمان نیست

 

خــــوارزم بـــعــــد از حمله ی چنـگیــــز خان حتی

انــــدازه ی من بـعـــدِ دیــــــدار تــــو ویران نیست

 

هــمــــواره مـفهـــوم عـنــایت نـیـسـت لــبــخـنــدت

گاهی به غیـر از سیــــل ، دستـــآورد باران نیست

 

در بستـــــر سیــــلاب وقتـــی خانــــــه می ســـازی

روزی اگــــــر ویـــــران شود تقصیر طـوفان نیست

 

وقتــی کــــه نان کـــــدخدا در دست مــــــیراب است

جایــی بـــرای رحــــم او بـــــر زیـردستـــــان نیست

 

راه خـــــودت را کـــج نـکـــن بـــا دیـــدنــــم از دور

آهــــــوی وحشی از پلنـگ ایـنـسان گـریزان نیست

 

می گردی و چشمـم بـــه دنــبــــال تـــو مـی گــــردد

خــورشــید از چشم زمیــــن یک لحظه پنهان نیست

 

چشمـم بــــه گیــلاس لبت وقتـــی کــــه می افـــــتــد

دیگــر زبان را جــرأت "لعنت بــه شیـطان" نیست

 

تـــــو لطف شیطانــــی بـــه آدم ، سیب گـنــدمگون!

شیــطان همیـشــه در پــی اغــــوای انـــسان نیست

 

گـیـــســـو بـیـفشـــان بـیــــد نـامجنــون من ! در باد

بــی گــــرده افـشـانــــی گـلـی پابنـــد گلـــدان نیـست

 

شایـد جنـــون زیبـــاتــــرین عــــقـــل جهـــــان باشد

هـــــر کـــس که دیـوانه ست، الزاما پریشان نیست

 

هــــــر چــــــند خامـــوشـم ولـی هــرگـــز مپنـــــداری

آتـشـفشان خفـتــــــه دیـگــــر فکـــــر طــغیــان نیست

 

من عـاشـقـــــم حـتــی اگــــر شــاعــــر نـــمی بــــودم

امــــا بـــدون عـشـق ، شـاعــــر بــــودن آسان نیست

 

اصغر عظیمی مهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۵:۲۱

از صد آدم یک نفر انسان خوبی می شود !

آخــرش دوران ما دوران خوبــی می شود !


می شود خودکامه کم کم مهربان و دست کم –

شهـــر ما هم صاحب زندان خوبی می شود !


گـــر در آمد اشک من از رفتنت دلخـور نشو !

دست کم در شهرتان باران خوبی می شود !


چارراهِ  بــی چـــراغ ِ قــرمــــــــز ِ چشمـــان تـــو

-با کمی چرخش در آن-  میدان خوبی می شود !


طول و عرض کوچه تان را بارها سنجیده است

کفش من دارد ریاضیدان خوبــــی می شود !!!


آخـرش روزی پشیمان می شوی از رفتنت

شعر من هم صاحب پایان خوبی می شود !


اصغر عظیمی مهر

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۴۵

گرچه با کپسول اکسیژن مجابت کرده اند

مادرت می گفت دکترها جوابت کرده اند

 

مرگ تدریجی ست این دردی که داری می کشی

منتها با قرص های خواب ، خوابت کرده اند

 

خواب می بینی که در "سردشتی" و "گیلان غرب   "

خواب می بینی که در آتش کبابت کرده اند

 

خواب می بینی می آید بوی ترش سیب کال

پس برای آزمایش انتخابت کرده اند

 

خواب می بینی که مسؤلان بنیاد شهید

بر در دروازه های شهر قابت کرده اند

 

خواب می بینی کنار ِ صحن "بابا یادگار"

بمب ها بر قریه ی "زرده" اصابت کرده اند

 

قصر شیرینی، که از شیرینی ات چیزی نماند

یا پلی هستی که چون سر پل خرابت کرده اند؟

 

خوشه خوشه بمب های خوشه ای را چیده ای

باد ِ خاکی با کدامین آتش آبت کرده اند؟

 

با کدامین آتش ای شمعی که در خود سوختی

قطره قطره در وجود خود مذابت کرده اند؟

 

می پری از خواب و میبینی شهید زنده ای

با چه معیاری - نمی دانم - حسابت کرده اند


اصغر عظیمی مهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۴۳

از دل چقدر لاله ی تر در بیاورم  

یا کاسه کاسه خون جگر در بیاورم

            

چون شانه دست در سر زلف تو می زنم

کز راز و رمز موی تو سر در بیاورم


من خواب دیده ام که تو از راه می رسی

چیزی نمانده است که پر در بیاورم


من چارده شب است به این برکه خیره ام

شاید از آب قرص قمر در بیاورم


در من سرک نمی کشی ای روشنای ناب

خود را مگر به شکل سحر در بیاورم


من شاعر دو چشم توام ، قصد کرده ام

از چنگ شاه کیسه ی زر در بیاورم

 

ای کاج سالخورده ی زخمی به من بگو

از پیکرت چقدر تبر در بیاورم؟


سعید بیابانکی

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۴۱

به نام عشق که زیباترین سر آغاز است

هنوز شیشه ی عطر غزل درش باز است

 

جهان تمام شد و ماهپاره های زمین

هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است

 

هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت

که عشق حادثه ای خانمان بر انداز است

 

پدر نگفت چه رازی است این که تنها عشق

کلید این دل ناکوک ناخوش آواز است

 

به بام شاه و گدا مثل ابر می بارد

چقدر عشق شریف است و دست و دل باز است

 

بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق

چرا که سنگ صبور است و محرم راز است

 

ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد

کبوتری که زیادی بلند پرواز است


سعید بیابانکی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۴۰

 

خوشم با شمیم بهاری که نیست 

غباری که هست و سواری که نیست


به دنبال این ردّ خون آمدم

 پی دانه های اناری که نیست


مگردید بیهوده ای همرهان

 به دنبال آیینه داری که نیست


به کف سنگ دارم ولی می دوم

 پی شیشه های قطاری که نیست


تهمتن منم تیر گر می زنم

 به چشمان اسفندیاری که نیست


دو فصل است تقویم دلتنگی ام

 خزانی که هست و بهاری که نیست ...


سعید بیابانکی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۳۹



تا به کی باید رفت 

از دیاری به دیار دیگر 

نتوانم ، نتوانم جستن 

هر زمان عشقی و یاری دیگر 

کاش ما آن دو پرستو بودیم 

که همه عمر سفر می کردیم 

از بهاری به بهاری دیگر

آه ، اکنون دیریست 

که فرو ریخته در من ، گویی ، 

تیره آواری از ابر گران 

چو می آمیزم ، با بوسهٔ تو 

روی لبهایم ، می پندارم 

می سپارد جان ، عطری گذران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۳۷



آن روزها رفتند 

آن روزهای خوب

آن روزهای سالم  سرشار

آن آسمان های پر از پولک

آن شاخساران پر از گیلاس 

آن خانه های تکیه داده در حفاظ سبز پیچکها

 به یکدیگر 

آن بام های بادبادکهای بازیگوش

آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها 

آن روزها رفتند 

آن روزهایی کز شکاف پلکهای من 

آوازهایم ، چون حبابی از هوا لبریز ، می جوشید

چشمم به روی هر چه می لغزید ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۳۶