زیــباتـریـن اشــــعـار

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۵ مطلب با موضوع «حسین زحمتکش» ثبت شده است

مجال خلوتی پیدا شود از حرف لبریزم

منی که در خودم عمریست اشک و بغض میریزم

 

شبیه کودکی در حسرت یک "بستنی چوبی"

-که میبیند به دست این و آن- با خود گلآویزم

 

اگر شاعر نمی بودم دلم می خواست برگردم

گلوبندی شوم از گردنت خود را بیآویزم!

 

نمی ارزد به حسرت خوردن و افسوس فرداها

اگر یک لحظه امروز از تماشایت بپرهیزم


حسین زحمتکش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۳۱

مبر پای قمار عشق ای دل-باز- هستت را

ندارم بیش از این تاب تماشای شکستت را

 

مشو مبهوت گیسویی که سر رفته است از ایوان

که ویران میکند این "نقش ایوان" "پای بست" ات را 

 

همیشه گریه راه التیام زخمهایت نیست

کدامین آب خواهد شست داغ پشت دستت را؟!

 

تو خار چشم بودی قلعه ی یک عمر پا برجا

که حالا شهر دارد جشن میگیرد نشستت را

 

تو دل بستی به معشوقی که خود معشوقها دارد

رها کن ای دل غافل خدای بت پرستت را...


حسین زحمتکش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۳۰

گفتی تو را "ببخشم" و از عشق بگذرم...

رد میشوم ولی نه!محالست" بگذرم "!

 

آنقدر گرد "کینه" به جانم نشسته است

دیگر برای آینه سخت است باورم

 

آن اشکها که ریخته ام پای تو شدست

آبی که سالهاست گذشته است از سرم...

 

هر لحظه بی تو بودن من، سالها گذشت

من از تمام مردم دنیا مسن ترم...

 

گه گاه می روم به سر قبر مادرت...

"گفتی: رها نمیکنم ات... جان مادرم..."


حسین زحمتکش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۵۵

به تو خو کرده ام، مانند "سربازی" به "سربندش"

تو معروفی به دل کندن... مونالیزا به لبخندش

 

تو تا وقتی مرا سربار می بینی، نمی بینی-

-درخت میوه را پرُبار خواهد کرد پیوندش!

 

به تو تقدیم کردم از همان اول، دلت را زد...

بهای شعر هایم را بپرس از آرزومندش!

 

به دنیا اعتباری نیست، این حاجی بازاری

نه قولش قول خواهد شد نه پا برجاست سوگندش

 

گریزی نیست جز راه آمدن با مردم پابند

همیشه کفش تقدیرش گره خوردست با بندش

 

به غیر از رفتنت چیزی اگر هم بوده، یادم نیست

چنان شعری که میماند به خاطر آخرین بندش

 

چه حالی داشتم با رفتنت؟ "سربسته" می گویم

شبیه حال مردی شاهد اعدام فرزندش...


حسین زحمتکش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۲۸

من نمی دانم که بُردم جنگ را یا باختم

زنده بیرون آمدم اما سپر انداختم...


از جهنــّـــم هیچ باکی نیست وقتی سالها

با جهانی این چنین هم سوختم هم ساختم


دوست از دشمن مخواه از من که بشناسم رفیق

من! که در آیینه خود را دیدم و نشناختم...


آنچه باید میکشیدم را کشیدم، هر نفس

آنچه را بایست می پرداختم  پرداختم


سالها سازی به دستم بود و از بی همتی

هیچ آهنگی برای دل خوشی ننواختم


زندگی شطرنج با خود بود و در ناباوری 

فکر می کردم که خواهم بُرد... اما باختم...!


حسین زحمتکش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۱۴