زیــباتـریـن اشــــعـار

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

از کنارم رد شدی بی‌اعتنا... نشناختی

چشم در چشمم شدی اما مرا... نشناختی


در تمام خاله‌ بازی‌های عهد کودکی...

همسرت بودم همیشه بی‌وفا... نشناختی؟


لی‌له‌ باز کوچه‌ی مجنون‌صفت‌ها فکر کن...

جنب مسجد خانه‌ی آجرنما... نشناختی؟


دختر همسایه یاد جرزنی‌هایت به‌خیر...

این منم تک‌تاز گرگم‌ برهوا... نشناختی؟


اسم من آقاست اما سال‌ها پیش این نبود...

ماه‌ بانو یادت آمد؟ مشتبا... نشناختی؟


کیست این مرد نگهبانت که چشمش برمن است...

آه! آری تازه فهمیدم چرا... نشناختی!!!


مجتبی سپید

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۳۶

درد من و تمام تبر خورده ها یکی است

باور نمی کنیم که مُردیم مدتی است

 

آن ها در انتظار دوباره پرنده ای

من فکر بازگشت کسی که نبود و نیست

 

از هرکجا نرفته به من باز گشته ای

ای بومرنگ خسته ی من! یک نفس بایست

 

یک عمر می دویم و به جایی نمی رسیم

یک عمر می دویم؟! دویدن برای چیست؟

 

در پیله خوش تریم... که در چشم روزگار

کفتار و کرم و کفتر و پروانه هم یکی است

 

بیچاره قلب من؛ که در این جنگل ِ شلوغ

خرگوش ِ مرده زاده شد و... لاک پشت زیست  !


مژگان عباسلو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۴۵