زیــباتـریـن اشــــعـار

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۵ مطلب با موضوع «مهدی سهیلی» ثبت شده است

هر چه کنی بکن ولی از بر من سفر مکن

یا که چو می روی مرا وقت سفر خبر مکن

 

گر چه به غم ستاده ام نیست توان دیدنم

شعله مزن بر آتشم از بر من گذر مکن

 

روز جدایی ات مرا یک نگه تو میکشد

وقت وداع کردنت بر رخ من نظر مکن

 

دیده به در نهاده ام تا شنوم صدای تو

حلقه به در بزن مرا عاشق در به در مکن

 

من که ز پا نشسته ام مرغک پر شکسته ام

زود بیا که خسته ام زین همه خسته تر مکن

 

گر چه به دور زندگی تن به قضا نهاده ام

آتشم این قدر مزن رنجه ام این قدر مکن

 

یوسف عمر من بیا تنگدلم برای تو

رنج فراق می کشد خون به دل پدر مکن

 

هر چه که ناله می کنم گوش به من نمیکنی

یا که مرا ز دل ببر  یا ز برم سفر مکن


مهدی سهیلی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۶:۲۳

به جز غم تو که با جان من هم آغوشست

مرا صدای تو هر صبح و شام در گوشست


چراغ خانه ی چشم منی نمی دانی

که بی تو چشم من و صحن خانه خاموشست


قسم به زلف سیاهت چنان پریشانم

که هر چه غیر تو از خاطرم فراموشست


ز چشمم ای گل مهتاب خفته در پس ابر

چو ماه رفتی و شبهای من سیه پوشست


هزار شکر که گر غایبی ز دیده ی ما

غم فراق تو با اشک من همآغوشست


پرنده یی که غزلخوان باغ بود پرید

کنون ز داغ غمش باغ سینه گلجوشست


مهدی سهیلی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۵:۲۲

عاقبت صید سفر شد یار ما یادش به خیر

نازنینی بود و از ما شد جدا یادش به خیر

 

با فراقش یاد من تا عهد دیرین پر گرفت

گفتم ای دل سالهای جانفزا یادش به خیر

 

آن لب خندان که شب های غم و صبح نشاط

بوسه می زد همچو گل بر روی ما یادش به خیر

 

با همه بیگانه ماندم تا که از من دل برید

صحبت آن دلنواز آشنا یادش به خیر

 

روز شیدایی دلم رقصد که سامان زنده باد

شام تنهایی به خود گویم سها یادش به خیر

 

آن زمانها کز گل دیدار فرزندان خویش

داشتم گلخانه در باغ صبا یادش به خیر

 

من جوان بودم میان کودکان گرمخوی

روزگار الفت و عهد وفا یادش به خیر

 

شب که از ره می رسیدم خانه شور انگیز بود

ای خدا آن گیر و دار بچه ها یادش به خیر

 

شیون سامان به کیوان بود از جور سهیل

زان میان اشک سها وان ماجرا یادش به خیر

 

تار گیسوی سهیلا بود در چنگش سروش

قیل و قال دخترم در سرسرا یادش به خیر

 

قصه می گفتم برای کودکان چون شهرزاد

داستان دزد و نارنج طلا یادش به خیر

 

سالهای عشرت ما بود و فرزندان چو ماه

ای دریغ آن سالها وان ماهها یادش به خیر

 

یار رفت و عمر رفت و جمع ما پاشیده شد

راستی خوش عشرتی بود ای خدا یادش به خیر

 

می رسد روزی که از من هم نماند غیر یاد

آن زمان بر تربتم گویی که ها یادش به خیر


مهدی سهیلی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۴:۲۱

 

دیدم از کوچه ی ما با دگران می گذری

با دلم گفت نگاهت : نگران می گذری

 

خبرت هست که دل از تو بریدم زین روی

دیده می بندی و چو بی خبران می گذری

 

گاه بشکفته چو گلهای چمن می آیی

روزی آشفته چو شوریده سران می گذری

 

ما نظر از تو گرفتیم چه رفته است تو را

که به ناز از بر صاحب نظران می گذری

 

بگذر از من که ندارم سر دیدار تو را

چه غمی دارم اگر با دگران می گذری

 

ای بسا ماه رخان را که در آغوش گرفت

خاک راهی که عروسانه بر آن میگذری

 

ناز مفروش و از این کوچه خرامان مگذر

که به خواری ز جهان گذران می گذری

 

تو هم ای یار چو آن قوم که در خاک شدند

روزی از کارگه کوزه گران می گذری

 

مهدی سهیلی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۵۰

نغمه هامان در گلو بشکست و شادیها گریخت

مرغ رنگین بال عشق ما ر‌ه صحرا گرفت

 

بوسه‌های آتشین بر روی لبهامان فسرد

آشنائی‌های ما رنگ جدأییها گرفت

 

مرغ بخت آمد به بام خانه ام، اما پرید

دولت عشق ترا ایام داد اما گرفت

 

داستان چشم گریان مرا از شب بپرس

ای‌ بسا گوهر که دست غم از این دریا گرفت

 

"جام لبریز امیدم را فلک بر خاک ریخت"

"عشق را از ما گرفت، اما چه نازیبا گرفت"

 

از فریب روزگار ایمن مشو کاین بو الهوس

بر سکندر داد ملکی را که از دارا گرفت...


مهدی سهیلی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۱۹