روزگار
شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۱:۱۹ ب.ظ
نغمه هامان در گلو بشکست و شادیها گریخت
مرغ رنگین بال عشق ما ره صحرا گرفت
بوسههای آتشین بر روی لبهامان فسرد
آشنائیهای ما رنگ جدأییها گرفت
مرغ بخت آمد به بام خانه ام، اما پرید
دولت عشق ترا ایام داد اما گرفت
داستان چشم گریان مرا از شب بپرس
ای بسا گوهر که دست غم از این دریا گرفت
"جام لبریز امیدم را فلک بر خاک ریخت"
"عشق را از ما گرفت، اما چه نازیبا گرفت"
از فریب روزگار ایمن مشو کاین بو الهوس
بر سکندر داد ملکی را که از دارا گرفت...
مهدی سهیلی
۹۴/۰۲/۰۵