زیــباتـریـن اشــــعـار

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۴ مطلب با موضوع «حسین منزوی» ثبت شده است

اینک این من : سر به سودای پریشانی نهاده

داغ نامت را نشان کرده  ، به پیشانی نهاده


گریه ام را می خورم زیرا که می ترسم ز باران

مثل برجی خسته ، برجی رو به ویرانی نهاده


از هراس گم شدن در گیسویت با دل چه گویم؟

با دل -این گستاخ پا در راه ظلمانی نهاده -


تا که بیدارش کند کی؟بخت من اکنون که خوابست

سر به بالین شبی تاریک وطولانی نهاده


ذره ذره می روم تحلیل سنگ ساحلم من

خویش را در معرض امواج طوفانی نهاده


شاعرم من یا تو ؟ ای چشمان تو امضای خود را

پای هر یک زین غزل های سلیمانی نهاده


حسین منزوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۰۰

لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد*

عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد


می شد بدانم که اینکه خط سر نوشت من

از دفتـــــر کــــدام شب بستــــه وام شد ؟


اول دلــم فراق تو را سرسری گرفت

و آن زخم کوچک دلم آخر جذام شد


شعر من از قبیله خونست خون من ،

فـــــواره از دلــــم زد و آمد کلام شد


ما خون تازه در تن عشقیم و عشق را

شعر من و شکوه تو ، رمز الدوام شد


بعد از تو باز عاشقـی و باز ... آه نه !

این داستان به نام تو اینجا تمام شد


حسین منزوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۵:۳۴

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود

و مـاه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود


پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود


گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظــه دیـــدارت

شروع وسوسه‌ای در من، به نام دیدن و چیدن بود


من و تو آن دو خطیـم آری، موازیــان به ناچاری

که هردو باورمان ز آغـاز، به یکدگــر نرسیدن بود


اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا

بهار در گل شیپـوری، مدام گرم دمیدن بود


شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من

فریبکــار دغل‌پیشه، بهانه ‌اش نشنیـدن بود


چه سرنوشـت غم‌انگیزی، که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می‌بافت، ولی به فکر پریدن بود

 

حسین منزوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۴:۳۲


بانـــــوی اساطیر غـــــزل های من اینست

صد طعنه به مجنون زده لیلای من اینست!


گفتم کــــه سرانجـــام بـــه دریـــا بزنم دل

هشدار دل! این بار ، که دریای من اینست!


من  رود  نیاسودنــم  و  بودن  و  تا  وصــل

آسودگی ام نیست که معنای من اینست


هر جا که تویی مرکز تصویر من آنجاست

صاحب نظرم علـــم مرایـــای من اینست


گیرم که بهشتم به نمازی ندهد دست

قد قامتـی افراز کـه طوبای من اینست


همراه تـــو تــــا نـاب ترین آب رسیدن

همواره عطشناکی رؤیای من اینست


من در تو به شوق و تو در آفاق به حیرت

نایـــاب ترین فصل تماشــای من اینست


دیوانه بـــه سودای پـــری از تو کبوتر

از قاف فرود آمده عنقای من اینست


خــرداد تــــو  و آذر من بگـــذر و بگـذار

امروز بجوشند که سودای من اینست


دیــر است اگـــر نـــه ورق بعدی تقویم

کولاکم و برفم همه فردای من اینست


حسین منزوی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۳۳