زیــباتـریـن اشــــعـار

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۵ مطلب با موضوع «سیمین بهبهانی» ثبت شده است


چه گویمت؟ که تو خود با خبر ز حال منی

چو جان، ‌نهان شده در جسم پر ملال منی


چنین که می‌گذری تلخ بر من، از سر قهر

گمان برم که غم‌انگیز ماه و سال منی


خموش و گوشه نشینم، مگر نگاه توام

لطیف و دور گریزی، مگر خیال منی ...؟


سیمین بهبهانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۴۸


یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم

هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم


از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین

صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم


در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری

از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم


بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم

چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم


گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود

گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم


هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای

رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم


چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از احوال من

منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم


سیمین بهبهانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۴۷


گفتا که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنم

گفتا اگر بیند کسی ، گفتم که حاشا می کنم


گفتا ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز در

گفتم که با افسونگری ، او را ز سر وا می کنم


گفتا که تلخی های می گر نا گوار افتد مرا

گفتم که با نوش لبم ، آنرا گوارا می کنم


گفتا چه می بینی بگو ، در چشم چون آیینه ام

گفتم که من خود را در آن عریان تماشا می کنم


گفتا که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند

گفتم که با یغما گران باری مدارا می کنم


گفتا که پیوند تو را با نقد هستی می خرم

گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا می کنم


گفتا اگر از کوی خود روزی تو را گفتم برو

گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم 


سیمین بهبهانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۴۶

باور نداشتـم که چنین واگذاریم

در موج خیز حادثه تنهـا گذاریم


آمد بهار و عید گذشت و نخواستی

یک دم قدم به چشم گـهر زا گذاریم


چون سبزه دمیده به صحرای دور دست

بختم نداد ره که به سر پا گذاریم


خونم خورند با همه گردنکشی کسان

گر در بساط غیر، چو مینــا گذاریم... 


سیمین بهبهانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۴۴


گر سرو را بلند به گلشن کشیده اند 

کوتاه پیش قد بت من کشیده اند  


زین پاره دل چه ماند که مژگان بلند ها 

چندین پی رفوش ، به سوزن کشیده اند 


امروز سر به دامن دیگر نهاده اند 

آنان که از کفم دل و دامن کشیده اند 


آتش فکنده اند به خرمن مرا و ، خویش

منزل به خرمن گل و سوسن کشیده اند 


با ساقه ی بلند خود این لاله های سرخ 

بهر ملامتم همه گردم کشیده اند 


کز عاشقی چه سود ؟ که ما را به جرم عشق 

با داغ و خون به دشت و به دامن کشیده اند...


سیمین بهبهانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۴۳