زیــباتـریـن اشــــعـار

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۹۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

کنار گیسوانت رهبری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟

و راضی کردنت به همسری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟

 

به فکرت بودم و دیدم نمازم را قضا کردم

تو باشی و نباشد کافری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟

 

تو با شیرین زبانی تشنه ام کردی به لبهایت

گذشتن از لبانت سرسری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟

 

مشخص کردن ِ این که تو زیبایی وَ یا آهو

میان این دو محشر داوری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟

 

تصور کردنِ این که خدای من دو چشم توست

برای مردم پامنبری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟       

 

نشستی پیش من با موی مشکی ، شانه اش کردی

تحمل کردنِ این دلبری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟ 

 

تو را دیدن به وقت ناز کردن ، هر زمان بانو

به جان مادرم بی روسری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟

 

بسیجی هستم و باید خطابت من کنم ، خواهر

تو را دیدن به چشم خواهری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟

 

آرنگ داودی

 

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۲۷

تو غلط میکنی این گونه دل از ما ببری

 سر خود آینــه را غـــرق تماشــا ببری

 

مرده شور من ِ عاشق که تو را می خواهم

گـــور بابای دلـی را کــــه بـــه اغــــوا ببری

 

چه کسی داد اجازه که کنی مجنونم؟

به چـه حقی مثلا شهرت لیلا ببری؟

 

به من اصلن چه که مهتابی و موی تو بلند

چـــه کسـی گفتـه مرا تا شب یلدا ببری؟

 

بخورد توی سرم پیک سلامت بادت

آه از دست شرابی که تو بالا ببری

 

زهر مار و عسل ، از روی لبم لب بردار

بیخودی بوسه به کندوی عسلها ببری

 

کبک کوهــی خرامان ! سر جایت بتمرگ

هی نخواه این همه صیاد به صحرا ببری

 

آخرین بار ِ تو باشد که میآیی در خواب

بعد از این پلک نبندم کــه به رویا ببری

 

لعنتـی ! عمـــر مگر از سر راه آوردم

که همه وعده ی امروز به فردا ببری

 

این غزل مال تو ، وردار و از اینجا گم شو

به  درک  با  خودت  آن  را  نبری یا ببری


شهراد میدری

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۰۷

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۲:۲۸


عمر من دنبال تو ،دنبال زیبایی گذشت

با همین رویا که انگار اینجایی گذشت


بی تو دنیای من انگار بهم ریخته بود

شبهای بی تو بودنم چه یلدایی گذشت


بعد از رفتنت زندگی ام فکر تو بود

لحظه ها با ترسی از اینکه نمیایی گذشت


بین این مردم دنبال تو گشتم شب و روز

عمر من میان این جمع به تنهایی گذشت


کاش میشد با تو رسوا شوم اما عمر من

خنده دار است که در حسرت رسوایی گذشت


محمد تقی زاده


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۲:۱۵

هرگز گرهت از غزلم واشدنی نیست

این غنچه پژمرده شکوفاشدنی نیست


شاید تو که یک رود روانی بتوانی

این برکه افسرده که دریا شدنی نیست


هرماه که می آیدازین خانه فراری ست

این خانه ویران شده زیبا شدنی نیست


افتاده به بن بستم و در پیش ندارم

راهی به جزآغوش تو اما شدنی نیست


عشق تو بزرگ است برای دل تنگم

اندوه تو در سینه من جا شدنی نیست


سید ابوالفضل صمدی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۲:۰۰

پایان هر شکار به سود پلنگ نیست 

رستم همیشه فاتح میدان جنگ نیست


این مرد پاک باخته را سرزنش مکن 

هرکس که عشق را بپذیرد زرنگ نیست


هرقدر هم که دور شوی از برابرم

هیمالیا بریدنی از رود گنگ نیست


شعری که از تو دم نزند عاشقانه نیست

شعری که عاشقانه نباشد قشنگ نیست


با ابرها ببار که وقتی تو نیستی

رنگین کمان خانه ی ما هفت رنگ نیست


گنجشکها یکی یکی از شهر می روند

دیگر در این دیار مجال درنگ نیست


این تنگ آب کهنه ی بی اعتبار را 

بشکن که جای زندگی یک نهنگ نیست


سید ابوالفضل صمدی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۲:۰۰

فکر می کردم که از گنجشک ها کم نیستم

حال می بینم کــه حتـی قدر آن هم نیستم


دور شو از پیش چشمم گل فروش پیر، من

دیگر آن دیوانــه ی گل های مریــم نیستم


پا به جنگل می گذارم آهوان رم می کنند

از کــه می ترسید آهو ها من آدم نیستم


هر نسیمی می تواند شاخه ام را بشکند

بـادهــای هـرزه فهمیـدند محکــم نیـستـم


شبنمی سرمست بودم روی گلبرگی سپید

چشــم وا کـردم همیــن امــروز دیدم نیستم


سید ابوالفضل صمدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۰:۲۶


امروز را به باد سپردم


       امشب کنار پنجره بیدار مانده ام


دانم که بامداد


     امروز دیگری را با خود می آورد


تا من دوباره


                       

آن را بسپارمش به باد...



فریدون مشیری
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۲:۲۰

بهار آمده اما هوا هوای تو نیست

مرا ببخش اگر این غزل برای تو نیست


به شوق شال و کلاه تو برف می آمد...

و سال هاست از این کوچه رد پای تو نیست


نسیم با هوس رخت های روی طناب

به رقص آمده و دامن رهای تو نیست


کنار این همه مهمان چقدر تنهایم!؟

میان این همه ناخوانده،کفش های تو نیست


به دل نگیر اگر این روزها کمی دو دلم

دلی کلافه که جای تو هست و جای تو نیست


به شیشه می خورد انگشت های باران...آه...

شبیه در زدن تو...ولی صدای تو نیست


تو نیستی دل این چتر، وا نخواهد شد

غمی ست باران...وقتی هوا هوای تو نیست...!


اصغر معاذی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۳۰

قصه با طعــــــم دهان تو شنیـــدن دارد

خــواب،در بستـــر چشمان تو دیدن دارد


وقتی از شوق به موهای تو افتــاده نسیم

دست در دست تو هر کوچه دویدن دارد


تاک، ازبوی تَنَت مست، به خود می پیچد

سیب در دامنت احســـــاس رسیدن دارد


بیخ گوش تو دلاویزترین بـــاغ خــــداست

طعـــم گیلاس از این فاصله چیــــدن دارد


کودکی چشم به در دوخته ام...تنگ غروب

دل من شـــــوقِ در آغـــــوش پریدن دارد


"بوسه" سربسته ترین حرف خدا با لب توست

از لب سرخ تو این قصه شنیدن دارد...!


اصغر معاذی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۰۰