زیــباتـریـن اشــــعـار

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۳ مطلب با موضوع «هوشنگ ابتهاج» ثبت شده است


حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیست 

آه ازین درد که جز مرگ منش درمان نیست 


 این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم 

 که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست 


 آنچنان سوخته این خاک بلاکش که دگر

انتظار مددی از کرم باران نیست 


به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت 

 آن خطا را به حقیقت کم ازین تاوان نیست 


 این چه تیغ است که در هر رگ من زخمی ازوست 

 گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست 


 رنج دیرینه ی انسان به مداوا نرسید 

 علت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست 


 صبر بر داغ دل سوخته باید چون شمع 

 لایق صحبت بزم تو شدن آسان نیست 


تب و تاب غم عشقت دل دریا طلبد

هر تنک حوصله را طاقت این توفان نیست 


سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز 

 ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست


هوشنگ ابتهاج

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۲۹

بیا که بر سر آنم که پیش پای تو میرم 

 ازین چه خوش ترم ای جان که من برای تو میرم 


ز دست هجر تو جان می برم به حسرت روزی 

که تو ز راه بیایی و من به پای تو میرم 


 بسوخت مردم بیگانه را به حالت من دل 

 چنین که پیش دل دیر آشنای تو میرم 


ز پا فتادم و در سر هوای روی تو دارم 

 مرا بکشتی و من دست بر دعای تو میرم 


 یکی هر آنچه توانی جفا به سایه ی بی دل 

 مرا ز عشق تو این بس که در وفای تو میرم


هوشنگ ابتهاج

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۲۶


 

به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم 

 به دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم 


تو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین 

 به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم 


نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم 

ز کویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم 


حریفان هر یک آوردند از سودای خود سودی 

 زیان آورده من بودم که دنبال هنر رفتم 


 ندانستم که تو کی آمدی ای دوست کی رفتی 

 به من تا مژده آوردند من از خود به در رفتم 


 مرا آزردی و گفتم که خواهم رفت از کویت 

بلی رفتم ولی هر جا که رفتم دربدر رفتم 


به پایت ریختم اشکی و رفتم در گذر از من 

 ازین ره بر نمی گردم که چون شمع سحر رفتم 


 تو رشک آفتابی کی به دست سایه می ایی

دریغا آخر از کوی تو با غم همسفر رفتم


هوشنگ ابتهاج


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۲۵