زیــباتـریـن اشــــعـار

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

کجاست کاهن دربار ؟ خواب بد دیدم

که در عروسی اموات ، قند ساییدم

 

که روز تاجگذاری ام تخت و تاجم رفت

که دستمایه ی اندوه شد شب عیدم

 

چه پادشاه نگون بخت و بی کفایتی ام

که دست اجنبی افتاده ملک جاویدم

 

تو سرزمین منی ! ای کسی که دشمن و دوست

به جبر از تنِ تو کرده اند تبعیدم

 

دلم به دست تو افتاد ، زود دانستم

دل تو پیش کسی بود ، دیر فهمیدم

 

تویی که غیرت مردانه ی مرا دیدی

چرا تلاش نکردی برای تردیدم ؟

 

در این شب ابدی کورسوی عقل کجاست ؟

سر دو راهی ام و بین ماه و خورشیدم ...


علیرضا بدیع

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۳۳

چون طفل که از خوردن داروست پریشان

با دوست پریشانم و بی دوست پریشان

 

ابرو به هم آورده و گیسو زده بر هم

چون ابر که بر گنبد مینوست پریشان

 

مجموعه ی ناچیز من آشفته ی او باد

آن کس که وجودم همه از اوست پریشان

 

دست و دل من بر سر این سلسله لرزید

در جنگل گیسوی تو آهوست پریشان

 

آرامش دریای مرا ریخته بر هم

این زن که پری خوست... پری روست... پری شان ...

 

با حوصله ی تنگ و دل سنگ چه سازم ؟

با دوست پریشانم و بی دوست پریشان


علیرضا بدیع

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۳۲


حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیست 

آه ازین درد که جز مرگ منش درمان نیست 


 این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم 

 که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست 


 آنچنان سوخته این خاک بلاکش که دگر

انتظار مددی از کرم باران نیست 


به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت 

 آن خطا را به حقیقت کم ازین تاوان نیست 


 این چه تیغ است که در هر رگ من زخمی ازوست 

 گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست 


 رنج دیرینه ی انسان به مداوا نرسید 

 علت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست 


 صبر بر داغ دل سوخته باید چون شمع 

 لایق صحبت بزم تو شدن آسان نیست 


تب و تاب غم عشقت دل دریا طلبد

هر تنک حوصله را طاقت این توفان نیست 


سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز 

 ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست


هوشنگ ابتهاج

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۲۹

بیا که بر سر آنم که پیش پای تو میرم 

 ازین چه خوش ترم ای جان که من برای تو میرم 


ز دست هجر تو جان می برم به حسرت روزی 

که تو ز راه بیایی و من به پای تو میرم 


 بسوخت مردم بیگانه را به حالت من دل 

 چنین که پیش دل دیر آشنای تو میرم 


ز پا فتادم و در سر هوای روی تو دارم 

 مرا بکشتی و من دست بر دعای تو میرم 


 یکی هر آنچه توانی جفا به سایه ی بی دل 

 مرا ز عشق تو این بس که در وفای تو میرم


هوشنگ ابتهاج

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۲۶


 

به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم 

 به دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم 


تو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین 

 به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم 


نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم 

ز کویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم 


حریفان هر یک آوردند از سودای خود سودی 

 زیان آورده من بودم که دنبال هنر رفتم 


 ندانستم که تو کی آمدی ای دوست کی رفتی 

 به من تا مژده آوردند من از خود به در رفتم 


 مرا آزردی و گفتم که خواهم رفت از کویت 

بلی رفتم ولی هر جا که رفتم دربدر رفتم 


به پایت ریختم اشکی و رفتم در گذر از من 

 ازین ره بر نمی گردم که چون شمع سحر رفتم 


 تو رشک آفتابی کی به دست سایه می ایی

دریغا آخر از کوی تو با غم همسفر رفتم


هوشنگ ابتهاج


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۲۵

با من چه کرده است ببین بی ارادگی

افتاده ام به دام تو ای گل به سادگی


جای ترنج،دست و دل از خود بریده ام

این است راز و رمز دل از دست دادگی


ای سرو! ذکر خیر تو را از درخت ها...

افتادگی شنیده ام و ایستادگی


روحی زلال دارم و جانی زلال تر

آموختم از آینه ها صاف و سادگی


با سکّه ها بگو غزلم را رها کنند

شاعر کجا و تهمت اشراف زادگی ....


سعید بیابانکی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۲۲

ای آنکه دوست دارمت، اما ندارمت

بر سینه می فشارمت، اما ندارمت

 

ای آسمان من که سراسر ستاره ای

تا صبح می شمارمت، اما ندارمت

 

در عالم خیال خودم چون چراغ اشک

بر دیده می گذارمت، اما ندارمت

 

می خواهم ای درخت بهشتی ، درخت جان

در باغ دل بکارمت، اما ندارمت

 

می خواهم ای شکوفه ترین مثل چتر گل

بر سر نگاه دارمت، اما ندارمت


سعید بیابانکی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۱۶

من نمی دانم که بُردم جنگ را یا باختم

زنده بیرون آمدم اما سپر انداختم...


از جهنــّـــم هیچ باکی نیست وقتی سالها

با جهانی این چنین هم سوختم هم ساختم


دوست از دشمن مخواه از من که بشناسم رفیق

من! که در آیینه خود را دیدم و نشناختم...


آنچه باید میکشیدم را کشیدم، هر نفس

آنچه را بایست می پرداختم  پرداختم


سالها سازی به دستم بود و از بی همتی

هیچ آهنگی برای دل خوشی ننواختم


زندگی شطرنج با خود بود و در ناباوری 

فکر می کردم که خواهم بُرد... اما باختم...!


حسین زحمتکش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۱۴



با امیدی گرم و شادی بخش 

با نگاهی مست و رویایی 

دخترک افسانه می خواند 

نیمه شب در کنج تنهایی :

***

بی گمان روزی ز راهی دور 

می رسد شهزاده ای مغرور

می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر 

ضربهٔ سُمّ ستور باد پیمایش

می درخشد شعلهٔ خورشید 

بر فراز تاج زیبایش ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۰۹



گنه کردم گناهی پر ز لذت 

کنار پیکری لرزان و مدهوش

خداوندا چه می دانم چه کردم 

در آن خلوتگه ِ تاریک و خاموش



در آن خلوتگه تاریک و خاموش 

نگه کردم به چشم پر ز رازش 

دلم در سینه بی تابانه لرزید 

ز خواهش های چشم پر نیازش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۰۶